نقدها و بررسی دیدگاه‌های "اسلامی کردن علوم انسانی"
 
چکیده
آن دسته از جوامع اسلامی‌که در برابر امواج مدرنیته، احساس ضعف و ناتوانی می‌کنند و قادر نبوده‌اند به شیوه‌ای عقلانی خود را با الزامات جهان مدرن منطبق سازند، به گونه‌ای منفعلانه و به منظور احراز هویتی از آن نوع که مانوئل کاستلز، «هویت مقاومت» می‌نامد، در راه برساختن ساختاری که می‌پندارند به منزله بدیلی در برابر علم جدید، موجب حفظ هویت آنان می‌شود، گام برداشته‌اند». پس به اعتقاد‌ ایشان، انگیزه طرفداران علم دینی در‌این بحث، مقاومت در برابر علم و فرهنگ غرب است که قدرت و نفوذ آن در جهان امروز انکارناشدنی است.

تعداد کلمات 2425/ تخمین زمان مطالعه 12 دقیقه
 
یکی دیگر از متفکرانی که درباره مخالفت با نظریه علم دینی، قلم زده و مقاله‌ای با عنوان ملاحظاتی نقادانه درباره دو مفهوم «علم بومی‌و علم دینی» نگاشته، دکتر علی پایا[1] است. نوشته‌ایشان نسبت به نوشته سایر مخالفان علم دینی، فنی‌تر است و تأمل بیشتری می‌طلبد.‌این نگاشته، مشتمل بر یک مقدمه و سه بخش، یعنی: بخش اول: در باب تصاویر ارائه شده از علم تجربی، بخش دوم: تفاوت علم و تکنولوژی و بخش سوم: تلقی‌های موجود از علم دینی و نقد آنهاست.
على پایا در مقدمه مقاله خود، ابتدا به انگیزه طراحان علم بومی‌و دینی پرداخته، می‌نویسد: «با توجه به اهمیت و اعتباری که علم، در جهان جدید پیدا کرده و نقش چشمگیری که در‌ایجاد تحولات همه جانبه در زندگی افراد و جوامع‌ایفا می‌کند... . در نظر‌این گروه از مؤمنان، اگر بتوان علمی‌اسلامی‌یا بومی‌با همان توانایی‌های علم جدید به وجود آورد، آن گاه زمینه برای اعاده مجد و عظمت از دست رفته جهان اسلام و جوامع مسلمان آماده خواهد شد». پس یک انگیزه علمی‌در پشت‌این پروژه وجود ندارد؛ بلکه مسأله علم دینی، ناشی از انگیزه اعاده حیثیت و عظمت از دست رفته پیشین است.
در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی‌در‌ایران، کسانی به ابتکار شخصی یا با توجه به الگوهای سایر کشو‌های اسلامی‌به خصوص پاکستان در دوران ضیاء الحق، صدای ضرورت تولید «علم اسلامی» را بلند کردند و برای عملی ساختن‌ایده خود، بودجه‌های کلانی هزینه نمودند همان‌گونه که طرح‌های همکاران ضیاء الحق که صدها میلیون دلار از کیسه عربستان سعودی برای آن‌ها هزینه شده بود، به هیچ‌جا نرسید، کوشش‌های همتایان‌ایرانی آنان نیز بی‌نتیجه ماند؛ چراکه شور و هیجان سال‌های اولیه بعد از مدتی از میان رفت و روشن نشد بودجه‌های اختصاص یافته، صرف چه فعالیت‌هایی شد. به گفته وی: «آن دسته از جوامع اسلامی‌ که در برابر امواج مدرنیته، احساس ضعف و ناتوانی می‌کنند و قادر نبوده‌اند به شیوه‌ای عقلانی خود را با الزامات جهان مدرن منطبق سازند، به گونه‌ای منفعلانه و به منظور احراز هویتی از آن نوع که مانوئل کاستلز، «هویت مقاومت» می‌نامد، در راه برساختن ساختاری که می‌پندارند به منزله بدیلی در برابر علم جدید، موجب حفظ هویت آنان می‌شود، گام برداشته‌اند». پس به اعتقاد‌ ایشان، انگیزه طرفداران علم دینی در‌این بحث، مقاومت در برابر علم و فرهنگ غرب است که قدرت و نفوذ آن در جهان امروز انکارناشدنی است. پایا، سه بخش پیش گفته را به شرح ذیل بیان می‌کند:
 

الف) علم و تصاویر ارائه شده از علم

واژه علم به عنوان معادلی برای واژه انگلیسی «Science» به کار می‌رود. فیلسوفان علم، در قرن بیستم به تفصیل درباره حدود و ثغور علم و معیاهای تمییز آن از دیگر معارف بشری و نیز از آنچه شبه علم نامیده می‌شود، سخن گفته‌اند. یکی از مباحث مهمی ‌که پوپر در آثار خود همچون «حدس‌ها و ابطال‌ها» و «منطق اکتشاف علمی» بدان پرداخته است، چیستی علم تجربی است. پایا به بررسی همه دیدگاه‌ها درباره چیستی علم نمی‌پردازد؛ بلکه تنها به دیدگاه رئالیستی اشاره می‌کند که از دیدگاه رئالیست‌ها (یعنی کسانی که به وجود واقعیتی مستقل از ذهن و زبان و قراردادهای میان آدمیان باور دارند) هدف علم، شناخت واقعیت است.‌این شناخت می‌باید در قالب گزاره‌هایی که در حیطه عمومی‌»نقدپذیر» باشند، ارائه شود. مقصود از حیطه عمومی، عرصه‌ای است که ابنای بشر می‌توانند بدان دسترسی داشته باشند. غرض از نقدپذیر بودن، امکان وارسی دعاوی مطروحه، با محک تجربه عملی و تحلیل نظری است).
پایا با عبارت تحلیل نظری، ناظر به نفی طرفداران پوزیتویسم است که معتقدند نظریه همان انعکاس مشاهده است و تحلیل عقلی، تأثیری در نظریه ندارد.‌ایشان به تبع پوپر،‌این دیدگاه پوزیتویستی را قبول ندارد. «در دیدگاه فلاسفه پوزیتویست ... مهم‌ترین مشخصه‌های علم عبارت بود از: تأکید بر نقش تجربه و مشاهده، بی نیازی از پیش فرض‌های متافیزیکی، طرد هستارهای نظری و غیرقابل مشاهده، نفی وجود ذات و گوهر برای هستارها، اتکا به علیت هیومی، عدم اعتنا به تبیین و بالاخره بهره‌گیری همه جانبه از یک برنامه تحقیقاتی تحویل گرایانه و فیزیکالیستی که براساس آن، همه علوم قابل تحویل به فیزیک بودند. یکی از نتایج ‌این رویکرد، قول به وحدت روش در میان شعبه‌های مختلف علوم بود که همان روش تجربی بود.

 

بیشتر بخوانید: پیش‌فرض‌های مؤثر در علم و تکنولوژی


پدیدارگرایان و تأویل‌گرایان (هرمنوتیست‌ها) از هوسرل و دیلتای تا فروید و وبر و دورکهایم و اصحاب حلقه فرانکفورت و کالینگوود و برلین و اشمیت و وینچ و گادامر و بسیاری دیگر با قبول‌این نکته که علوم فیزیکی و زیستی، از همان الگوهایی پیروی می‌کنند که پوزیتویست‌ها می‌گویند، تأکید کردند که کاربرد آن الگوها در علوم انسانی و اجتماعی، نوعی «علم زدگی= ساینتیسم» و بنابراین، مذموم است. به اعتقاد ‌این گروه از نویسندگان، از‌آنجا که در علوم انسانی و اجتماعی، علاوه بر فاعل شناسایی (سوژه)، موضوع شناسایی (ابژه) نیز واجد حیث التفاتی است، می‌باید به تفکیک ذاتی علوم اخیر از علوم طبیعی و زیستی قائل شد.
پس پوزیتویست‌ها، علوم طبیعی و انسانی را زاییده مشاهده و تجربه ناظر می‌دانستند که آن ناظر هیچ نقشی در آنها ندارد؛ در مقابل، هرمنوتیست‌ها از‌هایدگر و گادامر به بعد، بر آن شدند علوم طبیعی و انسانی هر دو، حاصل تجربه و مشاهده عامل است، و آنچه آقای پایا نقل کرده‌اند که علوم طبیعی، حاصل تجربه و مشاهده ناظر است، و علوم انسانی، حاصل تجربه و مشاهده عامل، دیدگاه هرمنوتیست‌های قبل از‌هایدگر و گادامر (در کتاب حقیقت و روش) همچون دیلتای و مکتب فرانکفورت است.
به اعتقاد تفکیک گرایان، در حالی که در علوم فیزیکی، هدف،‌ایضاح پدیدارهای طبیعی و زیستی است، در علوم انسانی و اجتماعی، مسأله اصلی عبارت است از: فهم و درک پدیدارهای عالم انسانی؛ یعنی عالم علوم فیزیکی به دنبال‌ایضاح و تبیین پدیده‌های طبیعی است، ولی عالم علوم انسانی، به دنبال فهم و تفسیر پدیده انسانی است؛ از‌این رو پیش فرض‌ها و مبانی او تأثیر می‌گذارد. بنابراین نمی‌توان درباره آنها قوانین کلی و عام و فراگیر، از آن سنخ که در علوم طبیعی به چشم می‌خورد، ارائه داد؛ چون نظریه‌های موجود در علوم انسانی، تفسیرهای دانشمندان از واقع انسانی‌اند و روشن است که هر عالمی، با پیش فرض‌های خود، دست به تفسیر می‌برد.
آقای پایا در ادامه به تبعیت از پوپر، بحث جهان‌های سه گانه را مطرح می‌کند: «فلاسفه رئالیست عقل‌گرای نقاد، به منظور تسهیل در امر شناخت واقعیت، سه قلمرو کلی را در آن، از هم باز می‌شناسند.‌ این سه قلمرو به ترتیب، جهان 1 (کل واقعیت مستقل از آدمی‌ که در عین حال دربردارنده آدمی ‌و ذهن وی نیز هست)، جهان ۲ (جهان ذهنی تک‌تک افراد که مختص هر فرد است) و جهان ۳ (جهان برساخته‌های آدمیان که محصول تعامل جهان ۱و۲ است و به نوبه خود، از طریق تأثیرگذاری بر جهان ۲، جهان ۳ را نیز دستخوش تحول می‌سازد) نامیده می شوند. مقصود از شناخت واقعیت، ارائه گزاره‌هایی صادق از واقعیت است که در حیطه عمومی، قابل وارسی (با محک تجربه و نقد تحلیلی) باشد. شناخت به ‌این معنی، امری عینی خواهد بود؛ به نظر‌ پایا نه تلقی وحدت انگاری پوزیتویست‌ها درست است و نه دیدگاه تمایز تباینی هرمنوتیستها بلکه ‌ایشان معتقد به دیدگاه فیلسوفان رئالیست معتقد به عقلانیت انتقادی همچون پوپر است. به نظر‌ایشان، نه رئالیسم خام پوزیتویست‌ها - که معتقد به شناخت واقع آن‌چنان که هست، بودند - صحیح است و نه ‌ایدئالیسم هرمنوتیست‌ها (چون به اعتقاد ‌ایشان، ما واقع را همواره با پیش فرض‌های خود تفسیر می‌کنیم)؛ بلکه دیدگاه برحق، رئالیسم انتقادی یا پیچیده استبه عبارت دیگر اگر نقدپذیری را به مثابه ترکیب محک تجربه و تحلیل در نظر بگیریم، عینیت، معادل نقدپذیر بودن خواهد بود. طبق دیدگاه تفکیک‌گرایان، دیگر جهان سوم وجود ندارد؛ علم در همان جهان دوم بسته می‌شود؛ چون علم انسانی، تفاسیر دانشمندان از پدیدارهای انسانی است، به عبارت دیگر، ما در علوم انسانی، یک جامعه‌شناسی یا یک روان‌شناسی نداریم، بلکه جزیره‌های جامعه‌شناسی و جزیره‌های روان‌شناسی و... خواهیم داشت؛ چون در علوم انسانی، انجام آزمایش‌های تکرارپذیر در پدیدارهای انسانی ممکن نیست؛ چراکه اصلا برخی از‌این پدیده‌های اجتماعی، تکرارپذیر نیستند؛ انقلاب اسلامی‌ایران یک‌بار رخ داد، و هر انقلابی که قبل یا بعد از آن محقق شود، در نهایت، شباهت‌هایی با آن خواهد داشت. ولی طبق نظر پوزیتویست‌ها هم در علوم طبیعی و هم در علوم انسانی، جهان سوم داریم.
به‌این‌ترتیب، در حالی که پوزیتویست‌ها با تکیه به نظریه وحدت علوم، در صدد تحقق برنامه تحقیقاتی خود، تحت عنوان‌ایجاد دایره‌المعارفی از علوم یگانه بودند و اعتقاد داشتند که علوم انسانی و اجتماعی، چیزی نیستند جز کاربرد علوم طبیعی در حوزه انسان و اجتماع تفکیک‌گرایان مدعی بودند که علوم انسانی و اجتماعی را می‌باید از سنخی به کلی متفاوت از علوم طبیعی و زیستی در نظر گرفت و قلمرو فعالیت و آموزه‌های روش‌شناسانه و معرفت‌شناسانه آن دو را با یکدیگر خلط نکرد». البته پوزیتویست‌ها علوم انسانی را با علوم تجربی در روش و سنخ، واحد می‌دانستند؛ نه‌ اینکه علوم انسانی را کاربرد علوم طبیعی در حوزه انسان بدانند.
آقای پایا درباره حقیقت علم تجربی، نه دیدگاه پوزیتویست‌ها را قبول دارد که معتقد به وحدت‌انگاری علوم‌اند و برآنند که همه علوم تجربی به فیزیک و ریاضی تحویل پذیرند، و علوم انسانی و طبیعی، تنها در موضوع با یکدیگر تفاوت دارند، ولی به لحاظ روش‌شناسی که ریاضی و فیزیکی است، تفاوتی با یکدیگر ندارند و نه دیدگاه هرمنوتیست‌ها را می‌پذیرد که معتقدند علوم انسانی تافته‌ای جدابافته از علوم طبیعی‌اند. هرمنوتیست‌ها در برابر پوزیتویست‌ها بر آن شدند علوم طبیعی از علوم انسانی جداست؛ علوم زیستی و فیزیکی یک سنخ‌اند و علوم انسانی و اجتماعی از سنخی دیگر. آقای علی پایا نمی‌پذیرد علوم طبیعی به کلی از علوم انسانی متمایز باشد. به نظر‌ایشان نه تلقی وحدت انگاری پوزیتویست‌ها درست است و نه دیدگاه تمایز تباینی هرمنوتیستها بلکه ‌ایشان معتقد به دیدگاه فیلسوفان رئالیست معتقد به عقلانیت انتقادی همچون پوپر است. به نظر‌ایشان، نه رئالیسم خام پوزیتویست‌ها - که معتقد به شناخت واقع آن‌چنان که هست، بودند - صحیح است و نه ‌ایدئالیسم هرمنوتیست‌ها (چون به اعتقاد ‌ایشان، ما واقع را همواره با پیش فرض‌های خود تفسیر می‌کنیم)؛ بلکه دیدگاه برحق، رئالیسم انتقادی یا پیچیده است:
فیلسوفان علم رئالیست که از عقلانیت نقاد بهره می‌گیرند ... توضیح می‌دهند که علم، خواه طبیعی، خواه زیستی و خواه انسانی و اجتماعی چیزی نیست جز مجموعه‌ای از حدس‌ها و فرض‌های تقویت شده برای فهم جنبه‌هایی از واقعیت که به زعم پژوهشگران در قلمروهایی جای دارند که با مرزهایی که به آن اشاره شد، یعنی جنبه‌های طبیعی، زیستی، انسانی و اجتماعی، از یکدیگر جدا می‌شوند. از دیدگاه فیلسوفان علم رئالیست، مرزبندی‌ها و مقوله‌سازی‌ها، اعتبارهایی برخاسته از محدودیت‌های ادراک آدمی ‌برای شناخت واقعیتی هستند که مستقل از آدمی ‌فرض می‌شود. واقعیت به سادگی در اختیار ما قرار نمی‌گیرد، بلکه ما مدام با حدس‌ها یعنی فرضیه‌ها، و ابطال‌ها، یعنی شواهد نقض فرضیه‌ها، به واقع نزدیک‌تر می‌شویم؛ نه مثل‌ایدئالیست‌ها معتقدند هیچ‌گاه به واقعیت نمی‌رسیم و نه مثل پوزیتویست‌ها مدعی‌اند به کنه واقعیت، یعنی به واقع می‌رسیم، ولی آنچه بدان رسیده‌اید انتقاد و ابطال قرار دارد؛ هیچ گاه کل واقع در حصار فرضیه‌های ما قرار نمی‌گیرد، ولی به آن نزدیک می‌شویم.‌ این مطلب به دلیل محدودیت‌های ادراکی ماست. ذهن ما مثل تو ماهیگیری است که نمی‌تواند تمام ماهی‌های موجود در اقیانوس را صید نماید؛ از‌این رو ما مدام مفهوم‌سازی می‌کنیم. پس رئالیست انتقادی – بر خلاف هرمنوتیست‌ها و همانند پوزیتویست - علوم انسانی را هم سنخ با علوم طبیعی می‌داند، ولی بر خلاف پوزیتویست‌ها معتقد است درد دو حیطه به سادگی و با صرف مشاهده نمی‌توان به واقع رسید؛ از‌این رو فرضیه‌ها مدام از جهان دوم به جهان سوم، بالا می‌روند، ولی به همین نحو از جهان سوم خارج می‌شوند، فرضیه‌ای که با تأیید شواهد بر دیگر فرضیه‌ها پیشی گرفت و از جهان دوم به جهان سوم آمد، لحظه‌به‌لحظه در معرض ابطال است. آن سخن کانت که گزاره‌های مابعدالطبیعی را جدلی‌الطرفین می‌دانست و معتقد بود نزاع بر سر آنها هیچ گاه تمام نخواهد شد - بر خلاف گزاره‌های علمی ‌که مورد اتفاق دانشمندان می‌باشند - تحت تأثیر فیزیک نیوتن قرن هفدهم بود، ولی در قرن بیستم روشن شد داستان گزاره‌های علمی، بهتر از گزاره‌های متافیزیکی نیست، بلکه ‌این گزاره‌ها، حدس‌هایی هستند که مدام در معرض ابطال قرار دارند، یا به تعبیر تامس کوهن، پیدایش پرسش‌های جدیدی که پارادایم علمی ‌سابق توان پاسخ به آن‌ها را ندارد، سبب می‌شود پارادایم جدید جانشین پارادایم سابق شود. البته کوهن بحث را از کشف واقع به پراگماتیسم منتقل کرد؛ چون معتقد بود پارادایم‌ها قیاس ناپذیرند و نمی‌توان یکی را صادق و دیگری را کاذب دانست، بلکه یکی کارآمدتر از دیگری است؛ اما پوپر دست از کشف واقع برنداشته، ولی معتقد است ما به واقع نزدیک‌تر می‌شویم. حدس اول، مقداری ما را به واقع نزدیک نمود، ولی حدس دوم، با ابطال حدس اولی ما را به واقع نزدیک‌تر نمود، و‌این فرآیند مدام ادامه دارد. ما هیچ‌گاه به تمام واقع نمی‌رسیم. به اعتقاد پوپر تمایز علم از شبه علم در صدق و کذب نیست، بلکه در‌این است که علم، ابطال‌پذیر است، ولی شبه علم ‌پذیر نیست؛ مثل‌اینکه کسی بگوید «وقتی تمامی‌آدم‌ها خوابند عروسک‌ها میرقصند» که با‌اینکه یک گزاره مادی است، ولی تجربه‌پذیر و ابطال‌پذیر نیست؛ از‌این رو شبه علم است. از‌این‌رو عینیت در علم، به معنای نقدپذیر بودن است.
حاصل آنکه: آقای پایا درباره حقیقت علم تجربی، نه دیدگاه پوزیتویست‌ها را می‌پذیرد و نه دیدگاه هرمنوتیست‌ها را، بلکه معتقد به دیدگاه عقلانیت انتقادی و رئالیسم پیچیده کارل پوپر است، و طبق دیدگاه پوپر، فرقی میان علوم طبیعی و انسانی در علم بودن و مشاهده‌پذیری و ابطال‌پذیری نیست.
توجه به ‌این نکته نیز مهم است که پوپر همچون هرمنوتیست‌ها و بر خلاف پوزیتویست‌ها، تأثیر مبانی متافیزیکی دانشمند را قبول داشت و معتقد بود تحقیق از تجربه و آزمایش شروع نمی‌شود.
 

پوزیتویست‌ها:

 ۱. عدم تأثیر پیش فرض‌ها در تحقیقات علمی‌
٢. کشف کنه واقع
٣. تجربه، استقراء و مشاهده است.
 

هرمنوتیست‌ها:

۱. تأثیر پیش فرض‌ها در تحقیقات علمی‌
٢. نسبیت و عدم کشف واقع
٣. تجربه، پیش فرض‌های عالمان است.
 

فلسفه علم پوپر:

۱. تأثیر پیش فرض‌ها در تحقیقات علمی
٢. کشف نسبی و متغیر واقع
٣. تجربه، حدس‌ها و ابطال‌ها است.
 
یکی از مهم‌ترین مبانی و پیش‌فرض‌های علم دینی، بحث حقیقت علم است که ما کدام مبنا را در حقیقت علم قبول داریم. البته پس از پوپر، سه مکتب دیگر درباره حقیقت علم، مطرح شده است که آقای پایا به آن‌ها اشاره نکرده است. ‌این سه دیدگاه، دیدگاه‌های لاکاتوش، فایرابند و تامس کوهن‌اند. لاکاتوش شاگرد پوپر بوده و تنها تغییراتی در دیدگاه حدس‌ها و ابطال‌های پوپر‌ایجاد کرده است؛ اما دیدگاه فایرابند سر از نسبیت در می‌آورد؛ ولی کوهن هرچند معتقد به معیار است، ولی معیار ترجیح یک پارادایم بر دیگری، کارآمدی است، وگرنه معیار منطقی میان آن‌ها وجود ندارد؛ از‌این رو دیدگاه او نیز سر از نسبیت در می‌آورد. در هر حال، ما در علم دینی ناگزیر از اتخاذ دیدگاه درباره حقیقت علم هستیم.


پی نوشت:
[1] علی پایا: «ملاحظاتی نقادانه درباره دو علم دینی و علم بومی»، فصلنامه حکمت و فلسفه؛ سال سوم، شماره ۲۲، تابستان و پاییز ۱۳۸۶، ص۳۹-۷۷.

منبع: خسرو پناه، عبدالحسین، در جستجوی علوم انسانی اسلامی،‌ایران، تهران، نشر معارف، 1392 شمسی.